معلق در رازها
نویسنده: شادی اسعدی
زمان مطالعه:4 دقیقه

معلق در رازها
شادی اسعدی
معلق در رازها
نویسنده: شادی اسعدی
تای مطالعه:[تا چند دقیقه میتوان این مقاله را مطالعه کرد؟]4 دقیقه
پیچیدگی فرایندهای ذهنیام در نظرم انسانیترم میکرد و با این حال من در سرگردانی از تکلیفی که مشخص نیست؛ رها شده بودم.
یک روز بهاری و ابری بیمقدمه از محل کارم زدم بیرون. از هجوم آدمها و سرشلوغیشان به تنگ آمده بودم و خودم را موجودی نامرئی میدیدم که نشسته پشت کامپیوتر و بیخود و بیجهت ماوس را تکان میدهد. گاهی اینطور میشود که رگ نامتعلقیام میزند بالا و خودم را قاطی مسخرهبازیهای روزمرهی آدمهایی که دارند جدی کار میکنند؛ نمیکنم. هرچه با غیظ بیشتری نگاهم را بین مانیتور و آدمهای پشت میزی که آنورتر بود میچرخاندم، بیشتر احساس میکردم که نمیخواهم اینجا باشم. صدای حرکت دادن صندلی چرخدار آدمی که با لباس شیریرنگ مدام شرق و غرب اتاق را قدم میزند، چرخش پنکهای که نمیدانم چرا توی آن هوای سرد روشن بود و ذهن جنونآمیز خودم که به نظر میرسید قرار نبود خفه شود، همه ناچارم میکرد که برای فرار از حال مالیخولیاییام به خیابان پناه ببرم. یک وضع ناشناختهای بود، انگار حالتی که روزانه در احساسات و رفتارهای مختلف بروز پیدا میکند و هیچوقت ماهیتش را درک نکردم. من فکر میکنم آدمها هر روز با ناشناختههای بیشماری سروکله میزنند. چیزی از ما سر میزند که دلیلش نامعلوم است، که احتمالاً معلول گذشتهای فراموششده یا خاطرهای از کفرفته است. هر روز گم میشویم در خودمشغولیهایی موهوم که تلاش برای کشف علتهایشان ما را بیشتر در خودمان فرو میبرد. جایی در کتاب «تکههای رها شده»، فرید مهاجر از احساسهای رها شده مینویسد؛ از حسهایی نامناپذیر که زبان، واژهای برای توصیفشان ندارد، مثل احساس عجز و ناتوانی از محافظت از رابطهای ازدسترفته که هر چقدر هم که ادامه پیدا کند، همچون سابق پیش نمیرود. سازوکار این احساس را میفهمی، مدلی که باعث میشود بندبند وجودت برای جنگی در مقابل خطر فقدان آماده و مسلح شود را هم؛ اما وقت ابراز و بیرون کشیدن افکار که میرسد، واژهها کنارگیری میکنند.
اما من فکر میکنم نوع دیگری از واکنشها و احساسات روزمره وجود دارند که نهتنها واژهای برای بیانش نداریم که چیستیاش هم برایمان نامشخص است. روزی که از کوره در رفتم و محل کارم را برآشفته ترک کردم، نمیدانستم تجربهای که داشتم، احساس خشم بود یا اندوه، شرم، اضطراب یا فقط خستگی تحملناپذیر. پیچیدگی و مخفیبودگی فرایندهای ذهنیام در نظرم انسانیترم میکرد و با این حال من در سرگردانی از تکلیفی که مشخص نیست؛ رها شده بودم. شاید رهاشدن در جهان مهگرفتهی ذهن یک وضعیت هرروزی بشریست؛ خودمان را میبینیم که تقلا میکنیم از رازهای درونیمان سر در بیاوریم، اما دست آخر این کشمکش به بیراهه میرسد. این راه تهش نشناختن و نفهمیدن بیشتر است و احتمالاً کلافگی و حیرتی وسیعتر.
انتشار شمارهای با موضوع «راز» یکی از آن چالشهای سخت و به نظر نشدنی میآمد. اصولاً حرف زدن از چیزی که قاعدهاش این است که باید پوشیده و محرمانه بماند؛ چالشبرانگیز است و جسارت میخواهد. سعی کردیم در هر یادداشت، مفهوم انتزاعی راز را از زاویهای متفاوت عینی کنیم و تصویری چندوجهی اما منسجم از آن بسازیم. در متنی از این گفتیم که شریکشدن در رازها آدمها را با هم صمیمیتر میکند و در کنارش جایی دیگر نوشتیم که آدمها به نظر همدیگر عجیب میرسند چون از رازهای هم باخبر نیستند. هر نویسنده، دیگری را تأیید میکند و به نوشتههایش عمق بیشتری میبخشد. البته سراغ ستایشگری رازها هم رفتیم و از جذابیت ابهام گفتیم و اینکه زندگی به خودی خود ماهیتی ابهامآمیز دارد. سؤالهایی را هم این بین پاسخ دادیم؛ مثلاً اینکه چه میشود وقتی چیزهایی را حتی از خودمان هم پنهان میکنیم؟ چطور شخصیتهای ساختهی کوندرا تقلا میکنند تا از حقیقت سر در بیاورند؟ یا داستان کیسههای اسرار انگلستان و دستگیریهای فاکس چه بود؟
در فصل روزنگاری هم سعی کردیم به مفهوم راز، سمتوسویی تاریخی بدهیم و از میان رازهای تاریخی، نیایش مغان، داوینچی و سرنوشت مبهم کمبوجیه را انتخاب کردیم. هر شماره کارمان که تمام میشود، میبینیم هنوز چیزهای زیادی برای گفتن و نوشتن داریم، که این بازی گستردهتر و پیچیدهتر و گنگتر از تصوری است که ما ابتدای کار از آن داشتیم. اما خب، این هم آن وجه راز بودگی و همتافتگی روزنامهنگاریست. همیشه چیزهایی ناگفته و نانوشته باقی میمانند و ما کاملکردن آن قطعهها و فضاهای خالی را به شما میسپاریم. این شما و این هم وقایع اتفاقیه وصف راز.

شادی اسعدی
برای خواندن مقالات بیشتر از این نویسنده ضربه بزنید.
کلیدواژهها
نظری ثبت نشده است.